مستمند و ثروتمند
کتاب: داستان راستان
نوشته: شهید مطهری
رسول اکرم صلى اللََّه علیه و آله
طبق معمول در مجلس خود نشسته
بود.یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او
را مانند نگین انگشتر در میان گرفته
بودند.در این بین یکى از مسلمانان-که
مرد فقیر ژنده پوشى بود-از در رسید و
طبق سنت اسلامى-که هرکس در هر مقامى
هست،همینکه وارد مجلسى مىشود باید
ببیند هر کجا جاى خالى هست همان جا
بنشیند و یک نقطهء مخصوص را به عنوان
اینکه شأن من چنین اقتضا مىکند در
نظر نگیرد-آن مرد به اطراف متوجه شد،
در نقطهاى جایى خالى یافت،رفت و آنجا
نشست.از قضا پهلوى مرد متعین و
ثروتمندى قرار گرفت.مرد ثروتمند
جامههاى خود را جمع کرد و خودش را به
کنارى کشید.رسول اکرم که مراقب رفتار
او بود به او رو کرد و گفت: »ترسیدى
که چیزى از فقر او به تو بچسبد؟«!. -
نه یا رسول اللََّه!. -ترسیدى که چیزى
از ثروت تو به او سرایت کند؟. -نه یا
رسول اللََّه!. -ترسیدى که جامه هایت
کثیف و آلوده شود؟. -نه یا رسول
اللََّه!
230
-پس چرا پهلو تهى کردى و خودت را به
کنارى کشیدى؟. -اعتراف مىکنم که
اشتباهى مرتکب شدم و خطا کردم.اکنون
به جبران این خطا و به کفارهء این
گناه حاضرم نیمى از دارایى خودم را
به این برادر مسلمان خود که دربارهاش
مرتکب اشتباهى شدم ببخشم. مرد ژنده
پوش:»ولى من حاضر نیستم بپذیرم.«.
جمعیت:چرا؟. -چون مىترسم روزى مرا هم
غرور بگیرد و با یک برادر مسلمان خود
آنچنان رفتارى بکنم که امروز این شخص
با من کرد )1(
)1( .اصول کافى،جلد 2،باب فضل فقراء
المسلمین،صفحهء 062.