سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
نویسندگان وبلاگ
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 9847
کل یادداشتها ها : 48
خبر مایه


غذاى حرام
رسول الله صلى الله علیه و آله در سن
هفت سالکى بودند که یهودیان گفتند ما
در کتابهاى خود خوانده ایم که پیامبر
اسلام از غذاى حرام و شبهه دار
استفاده نمى کند و آنها را حرام مى
داند، خوب است او را امتحان کنیم .
مرغى را سرقت کردند و براى ابوطالب
فرستادند. همه از آن خوردند، چون نمى
دانستند، ولى حضرت رسول صلى الله
علیه و آله به آن دست نزد. وقتى علت آن
را پرسیدند، فرمود: چون حرام بود و
خداوند مرا از حرام حفظ مى فرماید.
سپس مرغ همسایه را گرفته و فرستادند،
به خیال آنکه بعد پولش را بدهند. آن
حضرت باز هم میل نکرد و فرمود:
و ما اراها من شبهة یصوننى ربى عنها
علیه السلام : آنها متوجه نبودند که
این غذا شبه دارد، ولى مرا پروردگارم
حفظ فرمود. آنگاه یهودیان گفتند:
لهذا شان عظیم : این طفل داراى شاءن و
مقام عالى است
  
مستمند و ثروتمند
کتاب: داستان راستان
نوشته: شهید مطهری
رسول اکرم صلى اللََّه علیه و آله
طبق معمول در مجلس خود نشسته
بود.یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او
را مانند نگین انگشتر در میان گرفته
بودند.در این بین یکى از مسلمانان-که
مرد فقیر ژنده پوشى بود-از در رسید و
طبق سنت اسلامى-که هرکس در هر مقامى
هست،همینکه وارد مجلسى مىشود باید
ببیند هر کجا جاى خالى هست همان جا
بنشیند و یک نقطهء مخصوص را به عنوان
اینکه شأن من چنین اقتضا مىکند در
نظر نگیرد-آن مرد به اطراف متوجه شد،
در نقطهاى جایى خالى یافت،رفت و آنجا
نشست.از قضا پهلوى مرد متعین و
ثروتمندى قرار گرفت.مرد ثروتمند
جامههاى خود را جمع کرد و خودش را به
کنارى کشید.رسول اکرم که مراقب رفتار
او بود به او رو کرد و گفت: »ترسیدى
که چیزى از فقر او به تو بچسبد؟«!. -
نه یا رسول اللََّه!. -ترسیدى که چیزى
از ثروت تو به او سرایت کند؟. -نه یا
رسول اللََّه!. -ترسیدى که جامه هایت
کثیف و آلوده شود؟. -نه یا رسول
اللََّه!
230
-پس چرا پهلو تهى کردى و خودت را به
کنارى کشیدى؟. -اعتراف مىکنم که
اشتباهى مرتکب شدم و خطا کردم.اکنون
به جبران این خطا و به کفارهء این
گناه حاضرم نیمى از دارایى خودم را
به این برادر مسلمان خود که دربارهاش
مرتکب اشتباهى شدم ببخشم. مرد ژنده
پوش:»ولى من حاضر نیستم بپذیرم.«.
جمعیت:چرا؟. -چون مىترسم روزى مرا هم
غرور بگیرد و با یک برادر مسلمان خود
آنچنان رفتارى بکنم که امروز این شخص
با من کرد )1(
)1( .اصول کافى،جلد 2،باب فضل فقراء
المسلمین،صفحهء 062.
  
مردى که کمک خواست
کتاب: داستان راستان
نوشته: شهید مطهری
به گذشتهء پرمشقت خویش مىاندیشید،به
یادش مىافتاد که چه روزهاى تلخ و
پرمرارتى را پشت سر گذاشته،روزهایى
که حتى قادر نبود قوت روزانهء زن و
کودکان معصومش را فراهم نماید.با خود
فکر مىکرد که چگونه یک جملهء کوتاه-
فقط یک جمله-که در سه نوبت پردهء
گوشش را نواخت،به روحش نیرو داد و
مسیر زندگانىاش را عوض کرد و او و
خانوادهاش را از فقر و نکبتى که
گرفتار آن بودند نجات داد. او یکى از
صحابهء رسول اکرم بود.فقر و تنگدستى
بر او چیره شده بود.در یک روز که حس
کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده،با
مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود
و وضع خود را براى رسول اکرم شرح دهد
و از آن حضرت استمداد مالى کند. با
همین نیت رفت،ولى قبل از آنکه حاجت
خود را بگوید این جمله از زبان رسول
اکرم به گوشش خورد:»هرکس از ما کمکى
بخواهد ما به او کمک مىکنیم،ولى اگر
کسى بىنیازى بورزد و دست حاجت پیش
مخلوقى دراز نکند خداوند او را
بىنیاز مىکند.«آن روز چیزى نگفت و به
خانهء خویش برگشت.باز با هیولاى مهیب
فقر که همچنان بر خانهاش سایه افکنده
بود روبرو شد.ناچار روز دیگر به همان
نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد.آن روز
هم همان جمله را از رسول اکرم
شنید:»هر کس از ما کمکى بخواهد ما به
او کمک مىکنیم،ولى اگر کسى بىنیازى
بورزد خداوند او را بىنیاز
مىکند.«این دفعه نیز بدون اینکه حاجت
خود را بگوید به خانهء خویش برگشت.و
چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف
و بیچاره و ناتوان مىدید،براى سومین
بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم
رفت.باز هم لبهاى رسول اکرم به حرکت
آمد و با همان آهنگ-که به دل قوّت و
به روح اطمینان مىبخشید-همان جمله را
تکرار کرد. این بار که آن جمله را
شنید،اطمینان بیشترى در قلب خود
احساس کرد.حس کرد که کلید مشکل خویش
را در همین جمله یافته است.وقتى که
خارج شد با قدمهاى مطمئنترى راه
مىرفت.با خود فکر مىکرد که دیگر هرگز
به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم
رفت.به خدا تکیه مىکنم و از نیرو و
استعدادى که در وجود خودم به ودیعت
گذاشته شده استفاده مىکنم و از او
مىخواهم که مرا در کارى که پیش
مىگیرم موفق گرداند و مرا بىنیاز
سازد. با خودش فکر کرد که از من چه
کارى ساخته است؟به نظرش رسید
عجالتاً این قدر از او ساخته هست که
برود به صحرا و هیزمى جمع کند و
بیاورد و بفروشد. رفت و تیشهاى عاریه
کرد و به صحرا رفت،هیزمى جمع کرد و
فروخت.لذت حاصل دسترنج خویش را
چشید.روزهاى دیگر به این کار ادامه
داد،تا تدریجا توانست از همین پول
براى خود تیشه و حیوان و سایر لوازم
کار را بخرد.باز هم به کار خود ادامه
داد تا صاحب سرمایه و غلامانى شد.
روزى رسول اکرم به او رسید و تبسم
کنان فرمود:»نگفتم،هرکس از ما کمکى
بخواهد ما به او کمک مىدهیم،ولى اگر
بىنیازى بورزد خداوند او را بىنیاز
مىکند.« )1(
)1( .اصول کافى،ج 2/ص 931-»باب
القناعة«.وسفینة البحار،مادهء»قنع«.
  
محضر عالم
کتاب: داستان راستان
نوشته: شهید مطهری
مردى از انصار نزد رسول اکرم آمد و
سؤال کرد:»یا رسول اللََّه!اگر
جنازهء شخصى در میان است و باید
تشییع و سپس دفن شود و مجلسى علمى هم
هست که از شرکت در آن بهرهمند مىشویم،
وقت و فرصت هم نیست که در هر دو جا
شرکت کنیم،در هر کدام از این دو کار
شرکت کنیم از دیگرى محروم مىمانیم،تو
کدامیک از ایندو را دوست مىدارى تا
من در آن شرکت کنم؟«. رسول اکرم
فرمود:»اگر افراد دیگرى هستند که
همراه جنازه بروند و آن را دفن کنند،
در مجلس علم شرکت کن.همانا شرکت در یک
مجلس علم از حضور در هزار تشییع
جنازه و از هزار عیادت بیمار و از
هزار شب عبادت و هزار روز روزه و هزار
درهم تصدق و هزار حج غیرواجب و هزار
جهاد غیرواجب بهتر است.اینها کجا و
حضور در محضر عالم کجا؟مگر نمىدانى
به وسیلهء علم است که خدا اطاعت
مىشود،و به وسیلهء علم است که عبادت
خدا صورت مىگیرد.خیر دنیا و آخرت با
علم توأم است،همانطور که شر دنیا و
آخرت با جهل توأم است.« )1(
)1( .بحارالانوار،چاپ جدید،ج 1/ص
402.
  
محبوب ترین اسمها
جابر انصارى مى گوید:
به پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله
وسلم عرض کردم :
در شاءن على بن ابى طالب علیه السلام
چه مى فرمایید؟
فرمود:
او جان من است !
عرض کردم :
در شاءن حسن و حسین علیه السلام چه مى
فرمایید؟
حضرت پاسخ داد: آن دو، روح منند و
فاطمه ، مادر ایشان ، دختر من است . هر
که او را غمگین کند مرا غمگین کرده
است و هر که او را شاد کند، مرا شاد
گردانیده است و خدا را گواه مى گیرم ،
من در جنگم با هر کس که با ایشان در
جنگ است و در صلحم با هر کس که با
ایشان در صلح است .
اى جابر! هرگاه خواستى دعا کنى و
مستجاب گردد، خدا را به اسمهاى ایشان
بخوان ، زیرا که اسمهاى آنان نزد
خداوند محبوب ترین اسمها است .)1(
)1( بحار: ج 94، ص 21.
  
مبارزه با خرافات
هنگامى که ابراهیم پسر رسول خدا صلى
الله علیه و آله چشم از جهان فرو بست .
در همان روز خورشید گرفت .
عده اى گفتند:
خورشید نیز به خاطر مرگ ابراهیم
غمگین است )و این علامت عظمت رسول
خداست (.
پیامبر صلى الله علیه و آله فورا پیش
از دفن جنازه ابراهیم ، مردم را به
مسجد دعوت کرد و بالاى منبر رفت و
فرمود:
اى مرم ! خورشید و ماه دو نشانه از
نشانه هاى خداست و به دستور او در سیر
و حرکتند و به فرمان خدا مطیع مى
باشند، هرگز به خاطر مرگ و زندگى کسى
گرفته نمى شوند! هرگاه خورشید و ماه
گرفت ، نماز آیات بخوانید!
سپس از منبر پایین آمدند و نماز آیات
را با جماعت خواندند آنگاه به على
علیه السلام فرمود:
پیکر فرزندم ابراهیم را براى دفن
آماده کن !
على علیه السلام جنازه ابراهیم را
غسل داد و کفن کرد پس از آن مردم
دفنش ‍ کردند.)1(
)1( بحار: ج 22، ص 155.
  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ